من و تو

وبلاگی صمیمی با مطالب متنوع

من و تو

وبلاگی صمیمی با مطالب متنوع

وفای عشق

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد... در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که از آن حوالی رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.

پرستاران ابتدا زخم های پیرمرد را پانسمان کردند، سپس به او گفتند: باید از شما عکسبرداری شود تا مطمئن شویم جایی از بدنتان آسیب ندیده است.

پیرمرد غمگین شد و گفت: عجله دارم؛ نیازی به عکسبرداری نیست!

پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.

پیرمرد گفت: همسرم در خانه سالمندان است. هر روز صبح به آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم؛ نمی خواهم دیر شود.

پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم.

پیرمرد با اندوه گفت: متاسفانه او آلزایمر دارد. چیزی را به یاد نمی آورد؛ حتی مرا هم نمی شناسد!

پرستار با حیرت پرسید: وقتی او نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟!

پیرمرد با صدایی گرفته، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است...

روانشناسی...

روانشناسی - مهم این است که زندگی معمولی خود را بکنی و گاهی حتی در معرض بدی ها قرار بگیری اما انتخاب کنی که خوب باشی

 

زمان دبیرستان معلم شیمی ما همیشه می‌گفت: "در ریزترین واحد سازنده ماده یعنی در دنیای اتم‌ها این الکترون‌ها با بار منفی هستند که مانند ابری گرداگرد هسته اتم (شامل پروتون با بار مثبت) می‌چرخند، و این پروتون واقعا دل شیر دارد که در محاصره لایه‌های از اَبرالکترون با افتخار، مثبت بودن خودش را حفظ می‌کند."

 

معلم شیمی می‌گفت: "در واقع در زندگی هم مثبت‌ها زمانی ارزش واقعی خود را پیدا می‌کنند که در محاصره منفی‌ها، مثبت بمانند و در دل منفی‌هاست که مثبت بودن هنر می‌شود!"


این‌که یک نفر در جمع منفی‌ها کاری منفی انجام دهد و بعد به خود ببالد و انتظار داشته باشد که به خاطر کار نادرستش و جراتی که به خرج داده به او جایزه بدهند، این اصلا هنر نیست. سفید بودن و از همه مهم‌تر سفید ماندن در بین آدم‌هایی که اصرار به سیاهی دارند، هنر واقعی است.

عیدتون مبارک



غدیر، آبى است که ریشه همه درختان و گل بوته ‏هاى باغستان‌هاى توحید براى تغذیه و رشد به آن نیازمند است.

                             

گل لبخندتون شکوفا، و عیدتون مبارک

دلنوشته های دکتر حسابی


داستان غم انگیز زندگی این نیست که انسانها فنا می شوند،

این است که آنان از دوست داشتن باز می مانند. همیشه هر چیزی را که دوست داریم به دست نمی آوریم،

پس بیاییم آنچه را که به دست می آوریم دوست بداریم.

انسان عاشق زیبایی نمی شود،
بلکه آنچه عاشقش می شود در نظرش زیباست!


انسانهای بزرگ دو دل دارند

دلی که درد می کشد و پنهان است و دلی که می خندد و آشکار است.
همه دوست دارند که به بهشت بروند،
ولی کسی دوست ندارد که بمیرد … !


عشق مانند نواختن پیانو است،

ابتدا باید نواختن را بر اساس قواعد یاد بگیری. سپس قواعد را فراموش کنی و با قلبت بنوازی.

دنیا آنقدر وسیع هست که برای همه مخلوقات جایی باشد،
پس به جای آنکه جای کسی را بگیریم تلاش کنیم جای واقعی خود را بیابیم.
محبتشان نسبت به یکدیگر نامحدود می شود.
‏‏اگر انسانها بدانند فرصت باهم بودنشان چقدر محدود است؛

نوه خوب من

حامد با اصرار سوار ماشین پدرش شد .هر کاری کردند از ماشین پیاده بشه نشد که نشد. پدر و مادرش فکر میکردند اگه بفهمه بابا بزرگ رو میخوان ببرن خونه سالمندان و اون دیگه نمی تونه پدر بزرگش رو ببینه قیامت به پا میکنه.اما اینطور نشد.

خیلی اروم نشست صندلی جلوی ماشین، مثل آدم بزرگها.بابا بزرگ هم مات و مبهوت نشسته بود صندلی عقب و غرق در خیالات خودش بود ، وهر چند حالش خوب نبود از بی احساسی حامد کوپولو تعجب زده بود ولی به روی خودش نمی آورد. به اولین خیابان که رسیدند حامد رو به باباش کرد وپرسید :بابا اسم این خیابون چیه؟باباش جوابش رو داد.اما حامد ول کن نبود.اسم تمام خیابونها رو دقیق دقیق میپرسد.بلاخره حوصله باباش سر اومد با ناراحتی پرسید:بچه جون اسم این خیابونها رو میخوای چیکار کنی؟به چه دردت میخوره؟

حامد با صدای معصومانه اش گفت:بابایی میخوام اسم خیابونها رو خوب خوب یاد بگیرم تا وقتی تو هم مثل بابابزرگ پیر شدی ببرمت اونجا تنها زندگی کنی.دنیا رو سرش خراب شد.نگاهی از آیینه به پدر پیرش کرد، خودش رو اون پشت دید . از همون جا بسرعت دور زد . و برگشت بطرف خونشون.حامد کوچولو اون جلو یواشکی داشت میخندید. برگشت و دستای داغ و تب دار بابابزرگش رو تو دستای کوچیکش محکم فشار داد ،اشک از چشمهای پیرمرد سرازیر بود

اللهم عجل لولیک الفرج


    این دیده نیست، لایق دیدارِ رویِ تو
                                    چشمی دگر بده ، که تماشا کنم تو را ...

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا

خاکِ پاکِ حَرَمَت سُرمِه چِشمانِ ما


روز و شب، کار من فقط این است:

حرف او، با پرنده ها گفتن

پر زدن در نگاه گنبد نور

زیر لب یا رضا رضا گفتن


خواندنی ها

- از نظر علم پرواز، زنبور عسل نباید بتواند پرواز کند. ولی چون زنبور عسل این موضوع را نمی داند، پرواز می کند.  "ماری اش"

- موفقیت، آموزنده بزرگی است، ناکامی، معلمی بزرگتر. "ویلیام هازلیت"

- دیروز از پادشاهان فرمان گرفتیم و در مقابل امپراتوران گردن خم نمودیم. اما امروز فقط در مقابل حقیقت زانو می زنیم، از زیبائی پیروی می کنیم و از عشق فرمان می گیریم. "خلیل جبران"

- به همه پدیده ها طوری نگاه کن انگار که برای اولین بار است آن را می بینی یا برای آخرین بار. آنگاه زندگی تو در زمین شکوهمند خواهد شد. "بتی اسمیت"