-
صرف شام با زنی دیگر !
سهشنبه 7 بهمن 1393 11:26
روزی همسرم از من خواست که با زن دیگری برای شام و سینما بیرون بروم. او گفت که مرا دوست دارد ولی مطمئن است که این زن هم مرا دوست دارد و از بیرون رفتن با من لذت خواهد برد. آن زن مادرم بود که چندین سال پیش از این بیوه شده بود ولی مشغلههای زندگی و داشتن سه بچه باعث شده بود که من فقط در موارد اتفاقی و نامنظم به او سر بزنم....
-
محض خنده
پنجشنبه 2 بهمن 1393 21:35
تف به این شانس.... تو اخبار میگفت یارو داشته تو کوه قدم میزده یه زمرد پیدا کرده به ارزش چند میلیون دلار! اونوقت من دیروز داشتم تو خیابون راه میرفتم یه ۲۵ تومنی دیدم اومدم بردارمش خشتکم پاره شد!!! . ﺭﻓﺘﻢ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺧﺮﯾﺪﻡ ... .دﺧﺘﺮ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﻣﯿﮕﻪ ﭼﺮﺍ ﺑﺴﺘﯿﺶ؟؟ ﻣﯿﮕﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻧﺮﻩ ... ﻣﯿﮕﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﮔﻪ ﻣﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻧﻤﯿﺒﺴﺘﯿﺶ؟؟ ﺍﻻﻥ 2...
-
محض خنده!
چهارشنبه 28 خرداد 1393 23:52
پارسال بهار دسته جمعی رفته بودیم زیارت!! . بابام یه ساعته خیره شده به من!بهش میگم: چیه؟ چرا اینجوری نیگام میکنی؟؟میگه: حضرتِ عباسی قیافۀ خودته یا داری مسخره بازی در میاری؟:| . طرف استاتوس زده دلم گرفته:پسره کامنت گذاشته: “۴۳*۸۵۴*۰۲۱”تخلیه چاه اکبر و شُرکاء . تو یه پاساژ راه میرفتم که یهو خوردم به یه نفر و اون افتاد...
-
آلزایمر مادر!
چهارشنبه 14 اسفند 1392 20:39
چمدونش را بسته بودیم،با خانه سالمندان هم هماهنگ شده بود. کلا یک ساک داشت ،کمی نون روغنی، آبنات، کشمش ،چیزهایی شیرین، برای شروع آشنایی … گفت: "مادر جون، من که چیز زیادی نمیخورم یک گوشه هم که نشستم نمیشه بمونم، دلم واسه نوه هام تنگ میشه!” گفتم: "مادر من دیر میشه، چادرتون هم آماده ست، منتظرن.” گفت: "کیا...
-
جملات ناب...
چهارشنبه 25 دی 1392 13:23
-
محض خنده
جمعه 20 دی 1392 20:44
ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺑﻬﻢ ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ ﺩﺍﺩﻩ : Vase wc toon siphoon begirid kheyli khoob kar mikone ﻣﻨﻢ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻡ ﻣﺎ ﺍﺯ ﻫﻤﻮﻥ ﺁﻓﺘﺎﺑﻪ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺏ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﯿﺪﻩ ﺍﻻﻥ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﻣﻨﻈﻮﺭﺵ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﺳﺎﯾﻔﻮﻥ بگیرﻢ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺑﯿﺎﯾﻢ ﻭﯼ ﭼﺖ !! ﭼﻪ ﻃﺮﺯ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻧﻪ؟ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻧﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻓﺮﺩﻭﺳﯽ ﺑﺴﯽ ﺭﻧﺞ ﺑﺮﺩﻩ :| *** عاشقانه ترین دیالوگ سریال جومونگ :...
-
محض خنده
چهارشنبه 13 آذر 1392 23:12
مورد داشتیم یارو چربی خون داشته دکتر بهش گفته روزی6 کیلومتر پیاده روی کن. بعد 6 ماه زنگ زده به دکتره گفته رسیدم سر مرز ترکیه حالا باید چه بکنم؟ :)) . توی آسانسور واساده بودم یه دختری هم سوار شد اول ساکت بود بعد گفت: چطوری؟ گفتم: الحمدالله ... یه نگاهی به من کرد و هندزفری شو جابجا کرد ! معلوم شد داره با تلفن حرف می...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 مهر 1392 19:49
به نام خداوند رحمان و رحیم هرگز زانو نخواهم زد. حتی اگه سقف آسمان از قامتم کوتاه تر باشد! ایستاده بمیرید بهتر است از اینکه روی زانو هایتان زندگی کنید. ( کوروش بزرگ )
-
کلبه کوچک
سهشنبه 16 مهر 1392 19:20
تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد، او با بیقراری به درگاه خداوند دعا میکرد تا او را نجات بخشد، او ساعتها به اقیانوس چشم میدوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمیآمد. سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از کلک بسازد تا از خود و وسایل اندکش را بهتر...
-
بزرگترین افتخار
سهشنبه 2 مهر 1392 22:42
پسر کوچولو به مادر خود گفت:مادر داری به کجا می روی؟مادر گفت:عزیزم بازیگری معروف که از محبوبیت زیادی برخوردار است به شهر ما آمده است.این طلایی ترین فرصتی است که می توانم او را ببینم وبا او حرف بزنم،خیلی زود برمیگردم.اگر او وقت آن را داشته باشد که با من حرف بزند چه محشری می شود. و در حالی که لبخندی حاکی از شادی به لب...
-
سیرت یا صورت؟!
سهشنبه 2 مهر 1392 22:33
دختر دانش آموز صورتی زشت داشت. دندان هایی نامتناسب با گونه هایش، موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره... روز اولی که به مدرسه ما آمد، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند. نقطه مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت... او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید : میدونی زشت ترین دختر این...
-
4 چیزی که هرگز برنمی گردد!
دوشنبه 1 مهر 1392 15:31
چهار چیز است که نمیتوان آنها را بازگرداند 1. سنگ ... پس از رها کردن! 2. حرف ... پس از گفتن! 3. موقعیت... پس از پایان یافتن! 4. زمان ... پس از گذشتن.
-
نماز اول وقت...
یکشنبه 24 شهریور 1392 11:34
جوانے نزد شیخ حسنعلے نخودکی آمد و گفت: سـه قفل در زندگی ام وجود دارد و سـه کلید از شما مےخواهم. قفل اول اینست کــه دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم. قفل دوم اینکــه دوست دارم کارم برکت داشته باشد. قفل سوم اینکـه دوست دارم عاقبت بخیر شوم. شیخ فرمود : براے قفل اول نمازت را اول وقت بخوان. براے قفل دوم نمازت را اول وقت...
-
....
چهارشنبه 20 شهریور 1392 19:32
میخواهم عاشقی را از تو یاد بگیرم که چنین بی وقفه در هر زمان و مکانی یادت نمیرود باید عاشقی کنی کاش من اینگونه عاشق بودم ….. ای کاش …
-
خوش شانسی یا...؟!
چهارشنبه 12 تیر 1392 14:53
پیــــرمرد روستا زاده اے بود که یک پســـر و یک اسب داشت؛ روزی اسب پیرمرد فــــرار کـــرد، همه همسایه ها بـــرای دلـــداری به خـــانه پیـــرمرد آمدند و گفتند: عجـــب شـــانس بدی آوردی که اسبت فرار کرد! روستا زاده پیــــر جواب داد: از کـــجا می دانید که ایـــن از خوش شانسی من بـــوده یا از بـــد شانسی ام؟ همسایه ها با...
-
بهترین آرایش برای لب و چشم و ...
چهارشنبه 12 تیر 1392 13:30
بهترین آرایش هادرزندگی : *حقیقت برای لب ها* *بخشش برای چشم ها* *نیکوکاری برای دست ها* *لبخند برای صورت* *عشق برای قلب*
-
عکس های خنده دار و جالب از خطای دید..
سهشنبه 11 تیر 1392 18:44
-
لبخند
جمعه 31 خرداد 1392 12:30
خیلی دلم میخواد بدونم اولین نفری که کشف کرد تخم مرغ خوردنیه ، پیش خودش چی فکر میکرد؟ !! هی ، یه چیزی از ک...... مرغ افتاد ... به نظر خوشمزه میاد ... بیا بخوریمش پاسخ منطقی اکثر پدرهای ایرانی درمقابل اجازه گرفتن فرزندانشان برای انجام کاری: 1) اگر قبلا کسی آن کار را انجام نداده باشد: آخه کی تاحالا همچین غلطی کرده که تو...
-
جملات مثبت!!
جمعه 10 خرداد 1392 18:13
بندهای زیر جملات مثبتی هستند که اگر روزانه تکرار شود و یا بر روی صفحه ای نوشته شده و ان نوشته در معرض دید قرار گیرد و شما هر روز این تابلو ی زیبا را مشاهده کنید به خود ببالید و بگوئید که: 1- در وجود من عظمت و بزرگی نهفته است 2-من یک نابغه هستم و از نبوغ خود استفاده میکنم 3-من ایده های بزرگی در سر دارم و انها را به...
-
قصاب و سگ باهوش!
دوشنبه 26 فروردین 1392 23:36
قصاب و سگ باهوش! قصاب با دیدن سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شد حرکتی کرد که دورش کند اما کاغذی را در دهان سگ دید. کاغذ را گرفت. روی کاغذ نوشته بود «لطفا ۱۲ سوسیس و یه ران گوشت بدین». ۱۰ دلار همراه کاغذ بود. قصاب که تعجب کرده بود سوسیس و گوشت را در کیسه ای گذاشت و در دهان سگ گذاشت. سگ هم کیسه را گرفت و رفت. قصاب که...
-
یا زهرا
یکشنبه 25 فروردین 1392 10:01
دل غریب من , از گردش زمانه گرفت به یاد غربت زهرا , شبی بهانه گرفت شبانه بغض گلو , کنار بقیع شکست و دیده ز دل , اشکِ دانه دانه گرفت مصیبتی ست علی را , که پیش چشمانش عدو امید دلش را , به تازیانه گرفت فراق فاطمه را بوتراب باور کرد شبی که چوبه ی تابوت او به شانه گرفت به پشت پنجره ها دیدگان پر اشکم سراغ مدفنی پاک و بی...
-
هیچی نمی خورم 3000 تومان!
شنبه 24 فروردین 1392 20:47
رستوران با انصاف!!!
-
چهار دانشجو و استاد زرنگ
شنبه 24 فروردین 1392 20:39
چهار دانشجو شب امتحان به جای درس خواندن به مهمونی وخوش گذرونی رفته بودند و هیچ آمادگی امتحانشون رو نداشتند. روز امتحان به فکر چاره افتادند وحقه ای سوارکردند به این صورت که سر و رو شون رو کثیف کردند ومقداری هم با پاره کردن لباس هاشون در ظاهرشون تغییراتی بوجود آوردند. سپس عزم رفتن به دانشگاه نمودندویک راست به پیش استاد...
-
ثروتمند بی پول!
سهشنبه 6 فروردین 1392 21:42
هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى از سرما مچاله شده بودند. هردو لباسهاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مىلرزیدند. پسرک پرسید: «ببخشین خانم! کاغذ باطله دارین» کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آن ها کمکی کنم. مىخواستم یک جورى از سر خودم بازشان کنم که...
-
چگونه به هدف بزنیم؟
شنبه 3 فروردین 1392 23:19
کمانگیر پیر و عاقلی در مرغزاری در حال آموزش تیراندازی به دو جنگجوی جوان بود. در آن سوی مرغزار نشانه ی کوچکی که از درختی آویزان شده بود به چشم می خورد. جنگجوی اولی تیری را از ترکش بیرون می کشد. آن را در کمانش می گذارد و نشانه می رود. کماندار پیر از او می خواهد آنچه را می بیند شرح دهد. می گوید: آسمان را می بینم. ابرها...
-
چرا وقتی عصبانی هستیم داد می زنیم؟
چهارشنبه 16 اسفند 1391 19:00
استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد میزنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند میکنند و سر هم داد میکشند؟ شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را ازدست میدهیم. استاد پرسید: اینکه آرامشمان را از دست میدهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل...
-
دهه فجر مبارک
پنجشنبه 12 بهمن 1391 12:50
به نام اعظمی که عظیمی چون خمینی آفرید سلام بر تو ای روح خدا سلام بر تو که بخشنده تر از آفتاب در آسمان ابدیت تابیدن گرفتی و با ملائک در هم آمیختی. سلام بر تو که از نظرها پنهان و در دل ها جاودانه ای و سلام بر تو که از خاک در گستره ی افلاک زیستن دوباره آغاز نمودی خمینی جان آن دل که به یاد تو نباشد دل نیست/ قلبی که به...
-
جمله زیبای استادَ
سهشنبه 3 بهمن 1391 13:40
دانشجویی به استادش گفت: استاد اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم و تا وقتی خدا را نبینم ان را عبادت نمی کنم. استاد به انتهای کلاس رفت و به ان دانشجو گفت : ایا مرا می بینی؟ دانشجو پاسخ داد : نه استاد ! وقتی پشت من به شما باشد مسلما شما را نمی بینم. استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گفت : تا وقتی به خدا...
-
آدم های ساده
جمعه 8 دی 1391 00:27
-
داستان نجار
سهشنبه 14 آذر 1391 11:23
نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده میکرد. یک روز او با صاحب کار خود موضوع را درمیان گذاشت. پس از روزهای طولانی و کار کردن و زحمت کشیدن، حالا او به استراحت نیاز داشت و برای پیدا کردن زمان این استراحت میخواست تا او را از کار بازنشسته کنند . صاحب کار او بسیار ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند، اما نجار بر حرفش و...